مهدی آذریزدی

مهدی آذریزدی را بیشتر به خاطر کتاب‌هایی می‌شناسند که برای کودکان نوشته است. به ویژه «قصه‌های خوب برای بچه‌های خوب».

آذر یزدی در سال ۱۳۰۱ در روستای خرمشاه در حومه یزد در خانواده‌ای تازه مسلمان با اجداد زرتشتی زاده شد. او از هشت سالگی همراه پدرش در زمین رعیتی کار کرد. در بیست سالگی از کار بنایی به کار در کارگاه جوراب بافی یزد کشیده شد. پس از آنکه صاحب کارگاه جوراب بافی تصمیم به تاسیس دومین کتابفروشی شهر یزد گرفت، او را از میان شاگردان کارگاه به کتاب‌فروشی منتقل کرد. کار در کتابفروشی زمینه آشنایی او با اهالی شعر و ادب را فراهم کرد، و پس از مدتی به تهران نقل مکان کرد و در چاپخانه علمی واقع در خیابان ناصرخسرو مشغول به‌کار شد.

azar-yazdi2

مهدی آذر یزدی نویسنده کتاب کودک و نوجوان

آذریزدی که او را پرتیراژترین نویسنده‌ تاریخ ادبیات کودک و نوجوان ایران می‌دانند، در مجموع، بیش از 20 عنوان کتاب برای بچه‌ها نوشته است.

کودک سالیان دور هیچ‌گاه مدرسه نرفت و در 54سالگی وقتی برای اولین‌بار یک کلاس درس دید، نتوانست جلو گریه‌اش را بگیرد.

آذر یزدی ، با ذکر خاطراتی از دوران کودکی خود می گوید: اولین بار که حسرت را تجربه کردم ، موقعی بود که دیدم پسرخاله ی پدرم که روی پشت بام با هم بازی می کردیم و هردو هشت سال بودیم ، چندتا کتاب دارد که من هم می خواستم و نداشتم. به نظرم ظلمی از این بزرگتر نمی آمد که آن بچه که سواد نداشت ، آن کتاب ها را داشته باشد و من که سواد داشتم ، نداشته باشم. شب قضیه را به پدرم گفتم. پدرم گفت ، اینها به درد ما نمی خورد ، اینها کتاب های دنیایی اند. ما باید به فکر آخرتمان باشیم. شب رفتم توی زیرزمین و ساعت ها گریه کردم و از همان زمان عقده ی کتاب پیدا کردم ، که هنوز هم دارم.

یک وقتی کار کوچه و صحرا کم شد ، قرار شد سر کار بنایی بروم و گلکاری کار کنم. این کارها هم اغلب توی شهر بود و به این ترتیب من با شهر یزد آشنا شدم. در یزد با اینکه بچه ها و بزرگ ها ما را دهاتی حساب می کردند و لهجه و لحن حرف زدن ما را مسخره می کردند ، ناراحت نبودم ، چون راست می گفتند. ما دهاتی بودیم و خیلی چیزها را نمی دانستیم. اما رفت و آمد توی شهر برای من تازگی داشت. نان نازک بازاری و پالوده یزدی و بعضی میوه ها که قبلاً هرگز ندیده بودم و زندگی شسته رفته ی شهری ها مرا به شهر جذب می کرد.
از کار بنایی به کار در کارگاه جوراب بافی کشیده شدم. صاحب کارگاه با « گلباری ها » ، صاحبان یگانه کتابفروشی شهر ، فامیل بود و او هم جداگانه یک کتابفروشی تأسیس کرد و مرا از میان شاگردهای جوراب بافی جدا کرد و به کتابفروشی برد. دیگر گمان می کردم به بهشت رسیده ام ، تولد دوباره و کتاب خواندن من شروع شد. در این کتابفروشی بود که فهمیدم چقدر بی سوادم و بچه هایی که به دبستان و دبیرستان می روند ، چقدر چیزها می دانند که من نمی دانم. برای رسیدن به دانایی بیشتر ، یگانه راهی که جلو پایم بود خواندن کتاب بود. سه چهار سال کار در این کتابفروشی ، هوس نوشتن و شعرگفتن و با بچه های درس خوانده همرنگ شدن را در من به وجود آورد.

او هرگز ازدواج نکرد و هیچ‌گاه به کار دولتی هم مشغول نشد. زیرا پدرش کت و شلوار و کراوات و همچنین کار دولتی را حرام می دانست. او افزون بر نویسندگی به امور غلطگیری و فهرست اَعلام‌نویسی تا سال‌های آخر زندگی‌اش ادامه داد. او مدتی پیش از مرگ‌اش گفته بود که نوشته‌های دیگری هم دارد که به دلیل عدم صدور مجوز انتشار از سوی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی انگیزه تکمیل‌شان را از دست داده و آنها را ناتمام گذاشته است.

پیرمرد تنها، در سال‌های پایانی عمر از کنج اتاقش با دیوارهای کاهگلی و انبوه کتاب و سکوت از کوچه پس‌کوچه‌های محله قدیمی خرمشاه یزد هر از گاهی به تهران و نزد فرزندخوانده‌اش به کرج می‌آمد و دوباره هوای شهر خود را می‌کرد. او در زندگی هیچ چیز را به اندازه سکوت و آرامش و کتاب دوست نداشت. وی 87 سال در تجرد زندگی کرد. با این حال بچه‌ها را دوست داشت و بیش از 50 سال برای آن ها نوشت.

قصه هاى خوب براى بچه هاى خوب»، قصه هاى کلیله و دمنه، قصه هاى مرزبان نامه، سندبادنامه و قابوسنامه، قصه هاى مثنوى مولوى، قصه هاى قرآن، قصه هاى شیخ عطار، قصه هاى گلستان و ملستان، قصه هاى چهارده معصوم. از جمله کتابهایی هستند که آذر یزدی نگارش کرده است.

کتاب 8 جلدی «قصه‌های خوب برای بچه‌های خوب» جزو پرتیراژترین کتاب‌های ایران بوده است.

آذر یزدی سال 1343 از سازمان یونسکو جایزه ای دریافت کرد و سال 1345 نیز دو کتابش به عنوان آثار برگزیده «کتاب کودک» انتخاب شدند. پس از انقلاب هم چهره ماندگار شد و محفل‌ها و انجمن‌های مختلف برای او بزرگداشت های متعدد برپا کردند.

سرانجام نویسنده ی تنهای دیار یزد، در ۱۸ تیر ماه ۱۳۸۸ در سن ۸۷ سالگی در بیمارستان آتیه تهران درگذشت.



ارسال نظر


قالب وردپرس